پيام
+
پياده روي اجباري زير بارون چه حالي ميده
.
ساعت 5 ؛ فاطمه : مامان گلوم درد مي کنه
من: واي من برم برات شربت شرماخوردگي بخرم و بيارم تا داروخانه نبسته
ساعت 5 به طرف داروخانه ي سمت چپِ خونه مون ...بسته است..دور خونه بزن و برو داروخانه دست راست اينم که بسته است
همون جا رو پياده رفتم تا سر باهنر و سوار تاکسي شدم رفتم تو زنبيل آباد داروخانه شبانه روزي ِ امام رضا عليه السلام و يه دوووووووووووونه شربت ....
محدثه خانوم
94/8/23
نور الزهراء
يه دوووووووووووونه شربت سرما خوردگي کودکان خريدم و از مغازه بغليش يه بسته نون لواش بسته بندي خريدم که بي نون نمونيم و برگشتم اونور خيابون و سوار تاکسي شدم برگشتم بنياد.حواسم بود باهنر رو رد نکنه ...هويجروي يه لحظه حواسم پرت شد و فکر کردم که ردکرديم اونجا رو .
نور الزهراء
به راننده ميگم : باهنر رو رد کردين؟ ميگه باهنر!! بايددربست بگيرين اونجا رو منم ترسيدم که رد کرده باشم و بلوار شهيد کريمي پياده شدم .از اونجا راه افتادم و اومدم به طرف خونه خيابون حضرت ابولفضل عليه السلام؟الان ميرسم باهنر راهي نمونده ....... قدم زنان راه افتادم هر چي ميرم نميرسم به باهنر .
نور الزهراء
يي دفعه ديدم اول 20 متري فجر هستم ساعت ششه بارون مياد و هوا هم تاريک شده. 20 متري فجرم خيابون خلوت و ترسناک .از خونه سياه ها هم رد شدم. يه ماشين وايساد ولي ترسيدم سوار شم .رفت... يي ماشين ديه وايساد . بعد گفت : خانم جايي ميرين؟ نگاه کردم ديدم مال فرودگاهه ولي بازم ترسيدم سوار شم و همي جوري مثل خل ها راه افتادم تا آخرش تو تاريکي رفتم و رفتم
نور الزهراء
تا آخرش تو تاريکي رفتم و رفتم تا رسيدم آخرش. ساعت 7و خورده اي بود.بح بح نونوايي سنگکي برم يي دانه نون تازه بخرم. نون و خريدم و رسيدم خونه .... خيس ِ خيس.. خوبه بارون تند نشد . الان پاشنه ي پاي ِ چپم درد مي کنه .....
نور الزهراء
پ.ن : تاکسي تلفني اينور و اونور رفتن همينه ديه. بعد سه سال و چهار ماه که اومدي قم. هنوز اطراف خونه رو بلد نيستي دي:
هما بانو
سلام عزيزم.. آخيش باز که اذيت شدين شما.. ان شا الله فاطمه جون حالش خوب شده باشه..:)
نور الزهراء
سلام همابانو.... کلا دور دور ِ اذيته چند ماهه دي: ممنونم. شربت خورده خوابيده .خدا کنه شديد نشه
هما بانو
ان شا الله خوب نيشه.. تا به گلوش نزده مرتب بهش ليمو شيرين بده بخوره زودتر خوب بشه..
نور الزهراء
ممنونم هما بانو .گلوش ديشب درد مي کرد .تا صبح تو خواب ناله کرد. امروز بردمش درمانگاه (البته چون فاطمه باهام بود با تاکسي تلفني رفتم 4ونيم برد ؛ 5 تومنم برگردوند) دي: خانم دکتر براش چرک خشک کن و ديفن هيدرامين نوشت . هيچي نمي خوره .گلوش خيلي درد مي کنه به سختي بهش يک کمي سوپ آبکي دادم تا بخوره ..
نور الزهراء
بح بح فاطمه ايماني . به شهر قم خوش آمديد . منم دوست دارم بارون رو. فکر کنم اگه بارون نميومد اين همه راه نمي رفتم دي: