هو الحی
دخترک خوشحال چادر مشکی گل داری رو که مادر براش دوخته بود سرش کرد دستهاش رو از توی آستینش در آورد و آماده شد برای رفتن به راهپیمایی.
همراه مادر و برادرش که یک سال از خودش کوچک تر بود از کوچه ی خلوتشان عبور کرد.
کوچه خیلی دلگیر شده بود .....
از وقتی که صدام موشک بارون رو شروع کرده بود همه رفته بودند به روستاهای اطراف و پناه گرفته بودند توی ... :(
ولی اونا که ته کوچه زندگی می کردند محکم و قوی ایستاده بودند و منتظر شهادت بودند.
مشت حسین هم با خانواده اش سر ِ کوچه مونده بودند و هر لحظه با صدای آژیر قرمز منتظر بودند تا آوار بر سرشون بریزه و شهید بشند.
از کوچه عبور کردند و رسیدند نزدیک میدون مطهری.... خیل جمعیت اونجا اومده بودند و بدون ترس و واهمه راهپیمایی 22 بهمن رو برگزار می کردند .
دختر همراه مادرو برادرش روی پل اهنچی نزدیک حرم حضرت معصومه سلام الله علیها رسیدند که ناگهان صدای آژیر خطر! به صدا در آمد .
مردم همه به سمت جویهای آب دو طرف پل رفتند و پناه گرفتند داخل اون ها
جوی ها هم مثل کوچه ی دخترک خالی بود و آبی توی اون جریان نداشت.
مادر دست دختر و پسرش رو گرفت و داخل جوی آب شدند.
دخترک صدای هواپیما ها رو می شنید و دستش رو روی سرش گرفته بود و می لرزید
پ.ن1: این خاطره مربوط به سال 1366 یا 1365 می باشد.
پ.ن2: مردم ایران همیشه شجاع هستند و هیچ موقع و در هیچ شرایطی راهپیمایی 22بهمن رو ترک نمی کنند.